صفحه 4 از 4
Re: سخنان ناب
ارسال شده: دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳, ۹:۰۲ ق.ظ
توسط sepehr
آیت الله سید علی قاضی:
در عزاداری و زیارت امام حسین علیه السلام مسامحه ننمایید
روضه هفتگی ولو دوسه نفر باشد، اسباب گشایش امور است
و اگر هفتگی هم نشد دهه اول محرم ترک نشود.
Re: سخنان ناب
ارسال شده: سهشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۳, ۱۱:۵۹ ق.ظ
توسط sunnymount
به نام خالق
امام حسین (ع) فرمود:
«اَلْخُلْقُ الْحَسَنُ عِبَادَةٌ وَ الصّمْتُ زَیْنٌ».
«خوشخویى، عبادت است و سکوت، زینت».
برگرفته شده از: أربعینات
Re: سخنان ناب
ارسال شده: جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳, ۱۰:۱۴ ب.ظ
توسط sunnymount
ای که به هنگامِ درد راحتِ جانی مرا
وِی که به تلخیِ فقر گنجِ روانی مرا
آنچه نبردهست وهم عقل ندیدهست و فهم
از تو به جانم رسید قبله از آنی مرا
از کرمت من به ناز مینگرم در بقا
کی بفریبد شها دولت فانی مرا؟
نَغمَت آنکس که او مژدهی تو آورَد
گرچه به خوابی بوَد به ز اَغانی مرا
در رکعات نماز هست خیال تو شه!
واجب و لازم چنانک سَبع مَثانی مرا
در گنه کافران رحم و شفاعت تو راست
مهتری و سروری! سنگدلانی مرا
گر کرم لایزال عرضه کند مُلکها
پیش نهد جملهای کنز نهانی مرا
سجده کنم من ز جان روی نهم من به خاک
گویم از اینها همه عشق فلانی مرا
عمر ابد پیش من هست زمان وصال
زانک نگنجد در او هیچ زمانی مرا
عمر، اَوانیست و وصل، شربت صافی در آن
بی تو چه کار آیدم رنج اَوانی مرا ؟
بیست هزار آرزو، بود مرا پیش از این
در هوسش خود نماند هیچ امانی مرا
از مدد لطف او ایمن گشتم از آنک
گوید سلطان غیب: «لَستَ تَرانی» مرا
گوهر معنی اوست پر شده جان و دلم
اوست اگر گفت نیست ثالث و ثانی مرا
رفت وصالش به روح جسم نکرد التفات
گرچه مجرد ز تن گشت عیانی مرا
پیر شدم از غمش لیک چو تبریز را
نام بری بازگشت جمله جوانی مرا
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳, ۱۱:۱۸ ب.ظ
توسط sunnymount
ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
اگر بر گور من آیی زیارت
تو را خرپشتهام رقصان نماید
میا بیدف به گور من برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید
زنخ بربسته و در گور خفته
دهان افیون و نقل یار خاید
بدری زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت درگشاید
ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان
ز هر کاری به لابد کار زاید
مرا حق از می عشق آفریدهست
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می به جز مستی چه آید
به برج روح شمس الدین تبریز
بپرد روح من یک دم نپاید
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳, ۱۲:۴۹ ب.ظ
توسط sunnymount
من رسیدم به لب جوی وفا
دیدم آن جا صنمی روح فزا
سپه او همه خورشیدپرست
همچو خورشید همه بیسر و پا
بشنو از آیت قرآن مجید
گر تو باور نکنی قول مرا
قد وجدت امراه تملکهم
اوتیت من کل شیء و لها
چونک خورشید نمودی رخ خود
سجده دادیش چو سایه همه را
من چو هدهد بپریدم به هوا
تا رسیدم به در شهر سبا
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی"رومی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۳, ۷:۳۶ ب.ظ
توسط sunnymount
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینتِ تاج و نگین از گوهرِ والای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
از کلاهِ خسروی رخسارِ مهسیمایِ تو
جلوهگاهِ طایرِ اقبال باشد هر کجا
سایه اندازد همایِ چترِ گردونسایِ تو
از رسومِ شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکتهای هرگز نشد فوت از دلِ دانای تو
آب حیوانش ز منقارِ بلاغت میچکد
طوطیِ خوشلهجه یعنی کلک شکّرخای تو
گرچه خورشیدِ فلک چشم و چراغ عالم است
روشناییبخشِ چشم اوست خاک پای تو
آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعهای بود از زلالِ جام جانافزای تو
عرضِ حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست
راز کس مخفی نمانَد با فروغِ رایِ تو
خسروا پیرانهسر حافظ جوانی میکند
بر امیدِ عفوِ جانبخشِ گنهفرسایِ تو
حضرت خواجه شمسالدین محمد "حافظ شیرازی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳, ۱۰:۵۳ ب.ظ
توسط sunnymount
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را
ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را
درون مجمر دلها سپند و عود میسوزد
که سرمای فراق او زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی
ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را
چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر
که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را
که جانها را بهار آورد و ما را روی یار آورد
ببین کز جمله دولتها کدام آورد مستان را
ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت
به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را
حضرت استاد مولانا جلالالدین محمد "رومی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۳, ۱۰:۳۳ ق.ظ
توسط sunnymount
داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را ز آتش بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
کردم از حیرت سجودی پیش او
گفت بیساجد سجودی خوش بیار
آه بیساجد سجودی چون بود
گفت بیچون باشد و بیخارخار
گردنک را پیش کردم گفتمش
ساجدی را سر ببر از ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد
تا برست از گردنم سر صد هزار
من چراغ و هر سرم همچون فتیل
هر طرف اندر گرفته از شرار
شمعها میورشد از سرهای من
شرق تا مغرب گرفته از قطار
شرق و مغرب چیست اندر لامکان
گلخنی تاریک و حمامی به کار
ای مزاجت سرد کو تاسه دلت
اندر این گرمابه تا کی این قرار
برشو از گرمابه و گلخن مرو
جامه کن دربنگر آن نقش و نگار
تا ببینی نقشهای دلربا
تا ببینی رنگهای لاله زار
چون بدیدی سوی روزن درنگر
کان نگار از عکس روزن شد نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر روزن جمال شهریار
خاک و آب از عکس او رنگین شده
جان بباریده به ترک و زنگبار
روز رفت و قصهام کوته نشد
ای شب و روز از حدیثش شرمسار
شاه شمس الدین تبریزی مرا
مست میدارد خمار اندر خمار
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳, ۱۰:۱۹ ق.ظ
توسط sunnymount
یارب تو مرا به نفس طناز مده
با هر چه به جز تست مرا ساز مده
من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش
من آن توام مرا به من باز مده
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: سهشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳, ۱۱:۰۴ ب.ظ
توسط sunnymount
درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما
بی سر و سامانی عشقش بود سامان ما
آن خیال جان فزای بخت ساز بینظیر
هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما
در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان
گشته در مستی جان هم سهل و هم آسان ما
صد هزاران همچو ما در حسن او حیران شود
کاندر آن جا گم شود جان و دل حیران ما
خوش خوش اندر بحر بیپایان او غوطی خورد
تا ابدهای ابد خود این سر و پایان ما
شکر ایزد را که جمله چشمهٔ حیوانها
تیره باشد پیش لطف چشمهٔ حیوان ما
شرم آرد جان و دل تا سجده آرد هوشیار
پیش چشم مست مخمور خوش جانان ما
دیو گیرد عشق را از غصه هم این عقل را
ناگهان گیرد گلوی عقل آدم سان ما
پس برآرد نیش خونی کز سرش خون میچکد
پس ز جان عقل بگشاید رگ شیران ما
در دهان عقل ریزد خون او را بردوام
تا رهاند روح را از دام و از دستان ما
تا بشاید خدمت مخدوم جانها شمس دین
آن قباد و سنجر و اسکندر و خاقان ما
تا ز خاک پاش بگشاید دو چشم سر به غیب
تا ببیند حال اولیان و آخریان ما
شکر آن را سوی تبریز معظم رو نهد
کز زمینش میبروید نرگس و ریحان ما
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"