صفحه 5 از 6
Re: سخنان ناب
ارسال شده: شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳, ۹:۲۸ ب.ظ
توسط sunnymount
دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را
گفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را
سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر
کاو به تابش زر کند مر سنگهای خاره را
سینهی خود باز کردم زخمها بنمودمش
گفتمش از من خبر ده دلبرِ خونخواره را
سو به سو گشتم که تا طفلِ دلم خامش شود
طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را
طفلِ دل را شیر ده ما را ز گردش وارهان
ای تو چاره کرده هر دم صد چو من بیچاره را
شهرِ وصلت بوده است آخر ز اول جای دل
چند داری در غریبی این دلِ آواره را ؟
من خمش کردم ولیکن از پی دفعِ خمار
ساقیِ عشّاق گردان نرگس خماره را
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳, ۱۰:۴۹ ق.ظ
توسط sunnymount
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
اهمیت و آثار و برکات ذکر حضرت حق تعالی و حقایق نهفته در آن:
قرآن کریم میفرماید:
«اَلَّذینَ یذکرُونَ اللّهَ قِیـمـًا وقُعودًا و عَلی جُنوبِهِم»؛ «(آنان) کسانیاند که خداوند را در حال ایستاده و نشسته و آنگاه که به پهلو خوابیدهاند، یاد میکنند». آل عمران ۳ ۱۹۱٫
«واذکر رَبَّک فی نَفسِک تَضَرُّعـًا وخیفَهً ودونَ الجَهرِ مِنَ القَولِ بِالغُدُوِّ والأصالِ ولا تَکن مِنَ الغـفِلین»؛ «پروردگارت را در دل خود و از روی تضرع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن و از غافلان نباش». اعراف ۷ ۲۰۵٫
«اَلَّذینَ ءامَنوا تَطمَنُّ قُلوبُهُم بِذِکرِ اللّهِ اَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَنُّ القُلوب»؛ (هدایت یافتگان) کسانیاند که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام میگیرد. آگاه باشید! که با یاد خدا دلها آرامش مییابد». رعد ۱۳ ۲۸٫
«یـاَیهَا الَّذینَ ءامَنُوا اذکرُوا اللّهَ ذِکرًا کثیرا و سَبِّحوهُ بُکرَهً و اَصیلا»؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را بسیار یاد کنید و صبح و شام او را تسبیح نمایید». احزاب ۳۳ ۴۱ و ۴۲٫
اِنَّ … الذّاکرینَ اللّهَ کثیرًا والذّاکرتِ اَعَدَّ اللّهُ لَهُم مَغفِرَهً و اَجرًا عَظیمـا»؛ «همانا مردان و زنانی که بسیار ذکر خدا میگویند، خداوند برای آنان مغفرت و پاداش عظیمی فراهم ساخته است». احزاب ۳۳ ۳۵٫
و همچنین در حدیث شریف قدسی آمده است :
إِذا کانَ الغالِبُ عَلَی العَبدِ الاِشتِغالَ بِی، جَعَلتُ بُغیتَهُ و لِذَّتَهُ فِی ذِکرِی، فَاِذا جَعَلتُ بُغیتَهُ و لِذَّتَهُ فِی ذِکرِی عَشِقَنی و عَشِقتُهُ فاِذا عَشِقَنِی و عَشِقتُهُ رَفَعتُ الحِجابَ بَینِی وَ بَینَهُ، و صَیرتُ ذلِک تَغالُبا عَلَیه، لا یسهوُا اِذا سَهَا النّاسُ. اُولئِک کلامُهُم کلامَالاَنبِیاءِ، اُولئِک الأَبطالُ حَقا»؛ «هرگاه بندهای که در بیشتر حالات به یاد من باشد، لذت او را در ذکر خود قرار میدهم و آنگاه که لذتش را در یاد خود قرار دادم، او عاشق من میشود و من نیز عاشق او میشوم و آنگاه که او عاشق من شد و من نیز عاشق او شدم، پرده حجاب را از میان خود و او برمیدارم و حالت او را چنین قرار میدهم. او دیگر مانند مردم، سهو و اشتباه نمیکند. سخن چنین افرادی، همچون سخن پیامبران میشود. آنان قهرمانان حقیقیاند.
میزان الحکمه، ج ۲، ص ۹۷۲
Re: سخنان ناب
ارسال شده: سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳, ۱:۲۴ ب.ظ
توسط sunnymount
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حُسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهرهٔ مُشَــــــعــــــشَعِ تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعدِ سلــ ـــطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنــــ جان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وآن دفع گفتنت که برو شَــــــه به خانه نیست
وآن ناز و باز و تنـــ ــدی دربــ ــانم آرزوست
در دست هر که هست ز خوبی قُراضههاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیل است بیوفا
من ماهیام نهنگم و عُمـــ ــانم آرزوست
یعقــــ ـوب وار وا اسفاها همیزنم
دیدار خوب یوســــــفـــــــ کنعانم آرزوست
و الله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همر هـا ن سســـت عناصر دلم گرفت
شیـــــرخدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نــــــــــور روی موسیِ عمرانم آرزوست
زین خلق پر شــــ ـکایت گریان شدم ملول
آن های هوی و نعرهٔ مستانم آرزوست
گویاترم ز بــلبـــــــل امّا ز رشــــ ــک عام
مُـــهـــر است بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جستهایم ما
گفت آن که یافت مینشود، آنـــــم آرزوست
هر چند مفلســــــم نپذیرم عقیق خرد
کان عقیق نـــادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوســـت
آن آشکـــــــــــار صنعت پنهانم آرزوست
خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصّه ایــــمان و مســـت شد
کو قسم چشم؟ صورت ایــــمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست
میگوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمهٔ عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقـــــم و عشقــــــم ربابی است
وآن لطفهای زخمهٔ رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطـــــرب ظریــــف
زین سان همیشمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمـــــــــس مفخر تبریز رو ز شرق
من هد هد م حضور سلیمانم آرزوست
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۳, ۷:۵۹ ب.ظ
توسط sunnymount
درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بیشمار آرد
چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد
شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد
عَماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد
خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد
خواجه شمس الدین محمد حضرت "حافظ شیرازی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳, ۱۲:۱۶ ب.ظ
توسط sunnymount
یا رب من بدانمیچیست مراد یار من
بسته ره گریز من برده دل و قرار من
یا رب من بدانمیتا به کجام می کشد
بهر چه کار می کشد هر طرفی مهار من
یا رب من بدانمیسنگ دلی چرا کند
آن شه مهربان من دلبر بردبار من
یا رب من بدانمیهیچ به یار می رسد
دود من و نفیر من یارب و زینهار من
یا رب من بدانمیعاقبت این کجا کشد
یا رب بس دراز شد این شب انتظار من
یا رب چیست جوش من این همه روی پوش من
چونک مرا توی توی هم یک و هم هزار من
عشق تو است هر زمان در خمشی و در بیان
پیش خیال چشم من روزی و روزگار من
گاه شکار خوانمش گاه بهار خوانمش
گاه میش لقب نهم گاه لقب خمار من
کفر من است و دین من دیده نوربین من
آن من است و این من نیست از او گذار من
صبر نماند و خواب من اشک نماند و آب من
یا رب تا کی می کند غارت هر چهار من
خانه آب و گل کجا خانه جان و دل کجا
یا رب آرزوم شد شهر من و دیار من
این دل شهر رانده در گل تیره مانده
ناله کنان که ای خدا کو حشم و تبار من
یا رب اگر رسیدمی شهر خود و بدیدمی
رحمت شهریار من وان همه شهر یار من
رفته ره درشت من بار گران ز پشت من
دلبر بردبار من آمده برده بار من
آهوی شیرگیر من سیر خورد ز شیر من
آن که منم شکار او گشته بود شکار من
نیست شب سیاه رو جفت و حریف روز من
نیست خزان سنگ دل در پی نوبهار من
هیچ خمش نمیکنی تا به کی این دهل زنی
آه که پرده در شدی ای لب پرده دار من
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳, ۲:۴۳ ب.ظ
توسط Ehsan
sunnymount نوشته شده: ↑پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳, ۱۲:۱۶ ب.ظ
یا رب من بدانمیچیست مراد یار من
بسته ره گریز من برده دل و قرار من
یا رب من بدانمیتا به کجام می کشد
بهر چه کار می کشد هر طرفی مهار من
یا رب من بدانمیسنگ دلی چرا کند
آن شه مهربان من دلبر بردبار من
یا رب من بدانمیهیچ به یار می رسد
دود من و نفیر من یارب و زینهار من
یا رب من بدانمیعاقبت این کجا کشد
یا رب بس دراز شد این شب انتظار من
یا رب چیست جوش من این همه روی پوش من
چونک مرا توی توی هم یک و هم هزار من
عشق تو است هر زمان در خمشی و در بیان
پیش خیال چشم من روزی و روزگار من
گاه شکار خوانمش گاه بهار خوانمش
گاه میش لقب نهم گاه لقب خمار من
کفر من است و دین من دیده نوربین من
آن من است و این من نیست از او گذار من
صبر نماند و خواب من اشک نماند و آب من
یا رب تا کی می کند غارت هر چهار من
خانه آب و گل کجا خانه جان و دل کجا
یا رب آرزوم شد شهر من و دیار من
این دل شهر رانده در گل تیره مانده
ناله کنان که ای خدا کو حشم و تبار من
یا رب اگر رسیدمی شهر خود و بدیدمی
رحمت شهریار من وان همه شهر یار من
رفته ره درشت من بار گران ز پشت من
دلبر بردبار من آمده برده بار من
آهوی شیرگیر من سیر خورد ز شیر من
آن که منم شکار او گشته بود شکار من
نیست شب سیاه رو جفت و حریف روز من
نیست خزان سنگ دل در پی نوبهار من
هیچ خمش نمیکنی تا به کی این دهل زنی
آه که پرده در شدی ای لب پرده دار من
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
خانه آب و گل کجا خانه جان و دل کجا

Re: سخنان ناب
ارسال شده: جمعه ۳۰ آذر ۱۴۰۳, ۵:۴۹ ب.ظ
توسط HadiMashayekhi
"یلدا" یعنی یادمان باشد
که زندگی آن قدر کوتاه است
که یک دقیقه بیشتر
با هم بودن را
باید جشن گرفت
یادمان باشد....
با آمدن "زمستان"
اجاق خاطرهها
روشن بگذاریم
تا دچار سردی
فاصلهها نشویم
یلدا بهانهای برای
در کنار هم "شاد بودن"
و زندگی یعنی همین
بهانههای کوچک گذرا . . .
پیشاپیش فصل زیبای
زمستان و یلداتون مبارک

Re: سخنان ناب
ارسال شده: یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳, ۱۱:۴۲ ق.ظ
توسط sunnymount
ایها العشاق آتش گشته چون استارهایم
لاجرم رقصان همه شب گرد آن مه پارهایم
تا بود خورشید حاضر هست استاره ستیر
بیرخ خورشید ما می دان که ما آوارهایم
الصلا ای عاشقان هان الصلا این کاریان
باده کاری است این جا زان که ما این کارهایم
هر سحر پیغام آن پیغامبر خوبان رسد
کالصلا بیچارگان ما عاشقان را چارهایم
نعره لبیک لبیک از همه برخاسته
مصحف معنی تویی ما هر یکی سی پارهایم
خونبهای کشتگان چون غمزه خونی اوست
در میان خون خود چون طفلک خون خوارهایم
کوه طور از بادهاش بیخود شد و بدمست شد
ما چه کوه آهنیم آخر چه سنگ خارهایم
یک جو از سرش نگوییم ار همه جو جو شویم
گرد خرمنگاه چرخ ار چه که ما سیارهایم
همچو مریم حامله نور خدایی گشتهایم
گر چو عیسی بسته این جسم چون گهوارهایم
از درون باره این عقل خود ما را مجو
زانک در صحرای عشقش ما برون بارهایم
عشق دیوانهست و ما دیوانه دیوانهایم
نفس امارهست و ما اماره امارهایم
مفخر تبریز شمس الدین تو بازآ زین سفر
بهر حق یک بارگی ما عاشق یک بارهایم
" حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: دوشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۳, ۶:۳۷ ب.ظ
توسط HadiMashayekhi
متن بسیار زیبا و دل انگیز توکل بر خدایت کن ا
توکل برخدایت کن؛
کفایت میکندحتما؛
اگرخالص شوی بااو؛
صدایت میکندحتما"؛
اگربیهوده رنجیدی؛
ازاین دنیای بی رحمی؛
به درگاهش قناعت کن؛
عنایت میکند حتما"؛
دلت درمانده میمیرد؛
اگرغافل شوی از او؛
به هر وقتی صدایش کن؛
حمایت میکند حتما"؛
خطاگرمیروی گاهی؛
به خلوت توبه کن با او؛
گناهت ساده میبخشد؛
رهایت میکند حتما"؛
به لطفش شک نکن هرگز
اگردنیاحقیرت کرد؛
تورسم بندگی آموز؛
حمایت میکندحتما"؛
اگرغمگین اگر شادی؛
خدایی را پرستش کن؛
که هردم بهترینها را
عطایت میکندحتما"،
Re: سخنان ناب
ارسال شده: چهارشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۳, ۱۲:۳۳ ب.ظ
توسط Farnood
شنیدستم که مجنون جگرخون
چو زد زین دار فانی خیمه بیرون
دم آخر کشید ازسینه فریاد
زمین بوسید و لیلی گفت و جان داد
هواداران ز مژگان خون فشاندند
کفن کردند و در خاکش نهادند
شب قبر از برای پرسش دین
ملائک آمدند او را به بالین
به کف هر فرشته عمود آتشینی است
که ربت کیست دین تو چه دینی است
دلی جویای لیلی از چپ و راست
چو بانگ قم به اذن الله برخاست
چو پرسیدند من ربک ز آغاز
به جز لیلی نیامد از وی آواز
بگفتند کیست ربت گفت لیلی
که جانم در رهش باشد طفیلی
بگفتندش به دینت بود میلی؟؟
بگفتا آری آری عشق لیلی
بگفتندش بگو از قبله ی خویش
بگفت ابروی آن یار وفا کیش
بگفتند از کتاب خود بگو باز
بگفتا نامه ی آن یار طناز
بگفتندش رسولت کیست ناچار
بگفت آن کس که پیغام آرد از یار
بگفتند از امام خویش میگوی
بگفت آن کس که روی آرد بدان کوی
بگفتند از طریق اعتقادات
بگو از عدل و توحید و معادات
بگفتا هست در توحید این راز
که لیلی را به خوبی نیست انباز
بود عدل آنکه دارم جرم بسیار
از آن هستم به هجرانش گرفتار
به خنده آمدند آن دو فرشته
عمود آتشین در کف گرفته
ندا آمد که دست از وی بدارید
به لیلی در بهشتش وا گذارید
که او را نشئه ای از جانب ماست
که من خود لیلی و او عاشق ماست
شنیدم گفت مجنون دل افگار
ملائک را سپس فرمود آن یار
تو پنداری که من لیلی پرستم
من آن لیلای لیلی میپرستم
کسی را کاوبه جان،عشق آتش افروخت
وفاداری ز مجنون باید آموخت
Re: سخنان ناب
ارسال شده: دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳, ۵:۵۰ ب.ظ
توسط sunnymount
جانا قبول گردان این جست و جوی ما را
بنده و مرید عشقیم برگیر موی ما را
بی ساغر و پیاله درده میی چو لاله
تا گل سجود آرد سیمای روی ما را
مخمور و مست گردان امروز چشم ما را
رشک بهشت گردان امروز کوی ما را
ما کان زر و سیمیم دشمن کجاست زر را
از ما رسد سعادت یار و عدوی ما را
شمع طراز گشتیم گردن دراز گشتیم
فحل و فراخ کردی زین می گلوی ما را
ای آب زندگانی ما را ربود سیلت
اکنون حلال بادت بشکن سبوی ما را
گر خوی ما ندانی از لطف باده واجو
همخوی خویش کردهست آن باده خوی ما را
گر بحر می بریزی ما سیر و پر نگردیم
زیرا نگون نهادی در سر کدوی ما را
مهمان دیگر آمد دیگی دگر به کف کن
کاین دیگ بس نیاید یک کاسهشوی ما را
نک جوق جوق مستان در میرسند بستان
مخمور چون نیاید؟ چون یافت بوی ما را
ترک هنر بگوید دفتر همه بشوید
گر بشنود عطارد این طرقوی ما را
سیلی خورند چون دف در عشق فخرجویان
زخمه به چنگ آور میزن سه توی ما را
بس کن که تلخ گردد دنیا بر اهل دنیا
گر بشنوند ناگه این گفت و گوی ما را
" حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: دوشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۳, ۸:۵۳ ب.ظ
توسط sunnymount
عید مبعث عید پر رحمت پروردگار متعال بر همگان مبارک باد.
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ
و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.
قرآن کریم سوره انبیا 21– آیه 107
Re: سخنان ناب
ارسال شده: یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳, ۱۱:۳۱ ق.ظ
توسط sunnymount
ای تو بداده در سحر از کف خویش بادهام
ناز رها کن ای صنم راست بگو که دادهام
گرچه برفتی از برم آن بنرفت از سرم
بر سر ره بیا ببین بر سر ره فتادهام
چشم بدی که بد مرا حسن تو در حجاب شد
دوختم آن دو چشم را چشم دگر گشادهام
چون بگشاید این دلم جز به امید عهد دوست
نامه عهد دوست را بر سر دل نهادهام
زاده اولم بشد زاده عشقم این نفس
من ز خودم زیادتم زانک دو بار زادهام
چون ز بلاد کافری عشق مرا اسیر برد
همچو روان عاشقان صاف و لطیف و سادهام
من به شهی رسیدهام زلف خوشش کشیدهام
خانه شه گرفتهام گرچه چنین پیادهام
از تبریز شمس دین بازبیا مرا ببین
مات شدم ز عشق تو لیک از او زیادهام
" حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: سهشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۳, ۱:۲۱ ب.ظ
توسط sunnymount
بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست
بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایهها
ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست
گاهی به جوی دوست چو آب روان خوشیم
گاهی چو آب حبس شدم در سبوی دوست
گه چون حویج دیگ بجوشیم و او به فکر
کفگیر میزند که چنینست خوی دوست
بر گوش ما نهاده دهان او به دمدمه
تا جان ما بگیرد یک باره بوی دوست
چون جان جان وی آمد از وی گزیر نیست
من در جهان ندیدم یک جان عدوی دوست
بگدازدت ز ناز و چو مویت کند ضعیف
ندهی به هر دو عالم یکتای موی دوست
با دوست ما نشسته که ای دوست دوست کو
کو کو همیزنیم ز مستی به کوی دوست
تصویرهای ناخوش و اندیشه رکیک
از طبع سست باشد و این نیست سوی دوست
خاموش باش تا صفت خویش خود کند
کو های های سرد تو کو های هوی دوست
"حضرت مولانا جلالالدین محمد بلخی رومی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۳, ۵:۱۳ ق.ظ
توسط Ehsan
طالب رَه هر چه دارد میدهد
غرقِ در عشقت که الّلهُ الصمد
خوش به حال آنکه میگفت ای خدا
در درونِ هرچه دیدم دیدمت
کسریِ جان را نگاهت چاره بود
عشق سوزانت خودیّت را ربود
من تهی شد از خودی و نیک دید
چشم هایش جملگی چشمِ تو بود
او در این دَم میدَمد از هُو مَدَد
او که جان ها آفرید از او مدد
من چه دانم اختیار و جبر را
من در این رَه میرَوم یا او بَرَد ؟
Re: سخنان ناب
ارسال شده: پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۳, ۳:۴۱ ق.ظ
توسط Ehsan
نه هر شیرین که بینی شهد زنبور
نه هر چشم خماری مستِ انگور
بجوی آن ساقیِ میخانه نور
در آرد پیکر بی جانت از گور
Re: سخنان ناب
ارسال شده: پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۳, ۱۰:۴۳ ق.ظ
توسط Farnood
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شبخوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم میزند اِستادهام نُشّاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچکس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بیپایاب را
امروز حالا غرقهام تا با کناری اوفتم
آنگه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
گر بیوفایی کردمی یَرغو به قاآن بردمی
کآن کافر اعدا میکشد وین سنگدل احباب را
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بُوَد بواب را
«سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو»
ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را


میلاد حضرت ولیعصر(عج) بر تمام شیعیان و عاشقانش مبارک


Re: سخنان ناب
ارسال شده: پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۳, ۱۱:۴۱ ق.ظ
توسط sunnymount
شاه شمشادقدان خسرو شیریندهنان
که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرینسخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِی داری
شادی زهرهجبینان خور و نازکبدنان
پیر پیمانهکش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونینکفنان
گفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیریندهنان
"جناب خواجه شمسالدین محمد حضرت حافظ شیرازی"
Re: سخنان ناب
ارسال شده: شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳, ۱۰:۰۶ ب.ظ
توسط HadiMashayekhi
خدا
Re: سخنان ناب
ارسال شده: شنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۳, ۶:۳۵ ب.ظ
توسط Ehsan
آیا خداوند ، انسان را خلق کرد ، سپس به خود احسنت گفت و او را روی سیاره زمین قرار داد و بعد رهایش کرد در میان بازارها ؟
ای بندگان من ، هماکنون مسابقه آغاز شد ... بروید و عُمر خود را صرف مسابقات کسب و کار کنید ، فرزندانم تجارتخانه هایتان را گسترش دهید ، تابلو های تبلیغاتی بزرگتری بر سر درد مغازه هایتان بیاویزید تا بهتر دیده شده و سهم بیشتری از بازار را «مالِ خود» کنید ، فلزات رنگی گران قیمتی را برای شما آفریدم ، بخرید و برای روز مبادا در کمد هایتان پنهان کنید ، پول زیاد بدست آورید ، پول ؛ تا در شهربازیِ دنیا بلیط های بیشتری خریداری کنید و سوار دستگاه های مهیج تری بشوید ... این است فلسفه آفرینش شما ... من این چرخ و فلک را برای شما ساختم ... منم که میچرخانم . پس بچرخید ... بچرخید ...
اما اگر چنین نباشد چه ؟ اگر این خدانمای زیرک ، غیر از خدای حقیقی باشد چه ؟
اگر هر کدام از ما «وارثانِ نوری » از انوار حضرت حق باشیم و از جانب آن مقام متعال ، در قلب هایمان این گنج باطنی و پنهان قرار گرفته باشد ولی این خدانمای شهربازی ما رو به جست و جوی گنج های بیرونی سرگرم و گرفتار کرده باشد چه ؟ ...
بی آن خدا باشیم تا که خدا یابیم
خدا کند که حالِ دعا یابیم
زندگی در این جهنم بازار کجا
آن کجا که خویشِ کُهن را ز تَن جدا یابیم ...
