پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله وسلم علیهالسلام فرمودند: سَتَكُونُ فِتَنٌ يُصبِحُ الرَّجُلُ فيها مُؤمنا و يُمسي كافرا ، إلاّ مَن أحياهُ اللّه تعالى بالعِلمِ . فتنهها خواهد بود که در اثنای آن، مرد به صبح مؤمن باشد و به شب کافر شود، مگر كسى كه خداوند متعال او را به دانش و آگاهى زنده كرده باشد... |
تابلو اعلانات
* کلیه کاربران می توانند با کلیک برروی دریافت تیک سبز و طی نمودن مراحل مربوطه نسبت به تایید حساب کاربری خود اقدام نمایند
* با توجه به راه اندازی تالار سیگنال های معاملاتی لطفا از این پس سیگنال ها و تحلیل های خود را فقط در بخش یاد شده منتشر نمایید بدیهی است انتشار هر گونه سیگنال و یا تحلیل بازار در هر یک از بخش های دیگر انجمن ، توسط مدیران مربوطه حذف خواهد شد.
* کلیه کاربران می توانند با کلیک برروی دریافت تیک سبز و طی نمودن مراحل مربوطه نسبت به تایید حساب کاربری خود اقدام نمایند
* با توجه به راه اندازی تالار سیگنال های معاملاتی لطفا از این پس سیگنال ها و تحلیل های خود را فقط در بخش یاد شده منتشر نمایید بدیهی است انتشار هر گونه سیگنال و یا تحلیل بازار در هر یک از بخش های دیگر انجمن ، توسط مدیران مربوطه حذف خواهد شد.
سخنان ناب
سخنان ناب : احادیث ، روایت از بزرگان ، جملات زیبا و آموزنده به صورت متن ، صوت و فیلم
-
- کاربر عضو
- پست ها در این تاپیک: 1
- پست: 80
- مدت عضویت: 1 سال 6 ماه
- عنوان شغلی: تریدر
- میزان تحصیلات: لیسانس
- تشکر از دیگران: 45 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 9 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- سن: 33
- وضعیت: آفلاین
آیت الله سید علی قاضی:
در عزاداری و زیارت امام حسین علیه السلام مسامحه ننمایید
روضه هفتگی ولو دوسه نفر باشد، اسباب گشایش امور است
و اگر هفتگی هم نشد دهه اول محرم ترک نشود.
در عزاداری و زیارت امام حسین علیه السلام مسامحه ننمایید
روضه هفتگی ولو دوسه نفر باشد، اسباب گشایش امور است
و اگر هفتگی هم نشد دهه اول محرم ترک نشود.
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
به نام خالق
امام حسین (ع) فرمود:
«اَلْخُلْقُ الْحَسَنُ عِبَادَةٌ وَ الصّمْتُ زَیْنٌ».
«خوشخویى، عبادت است و سکوت، زینت».
برگرفته شده از: أربعینات
امام حسین (ع) فرمود:
«اَلْخُلْقُ الْحَسَنُ عِبَادَةٌ وَ الصّمْتُ زَیْنٌ».
«خوشخویى، عبادت است و سکوت، زینت».
برگرفته شده از: أربعینات
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
ای که به هنگامِ درد راحتِ جانی مرا
وِی که به تلخیِ فقر گنجِ روانی مرا
آنچه نبردهست وهم عقل ندیدهست و فهم
از تو به جانم رسید قبله از آنی مرا
از کرمت من به ناز مینگرم در بقا
کی بفریبد شها دولت فانی مرا؟
نَغمَت آنکس که او مژدهی تو آورَد
گرچه به خوابی بوَد به ز اَغانی مرا
در رکعات نماز هست خیال تو شه!
واجب و لازم چنانک سَبع مَثانی مرا
در گنه کافران رحم و شفاعت تو راست
مهتری و سروری! سنگدلانی مرا
گر کرم لایزال عرضه کند مُلکها
پیش نهد جملهای کنز نهانی مرا
سجده کنم من ز جان روی نهم من به خاک
گویم از اینها همه عشق فلانی مرا
عمر ابد پیش من هست زمان وصال
زانک نگنجد در او هیچ زمانی مرا
عمر، اَوانیست و وصل، شربت صافی در آن
بی تو چه کار آیدم رنج اَوانی مرا ؟
بیست هزار آرزو، بود مرا پیش از این
در هوسش خود نماند هیچ امانی مرا
از مدد لطف او ایمن گشتم از آنک
گوید سلطان غیب: «لَستَ تَرانی» مرا
گوهر معنی اوست پر شده جان و دلم
اوست اگر گفت نیست ثالث و ثانی مرا
رفت وصالش به روح جسم نکرد التفات
گرچه مجرد ز تن گشت عیانی مرا
پیر شدم از غمش لیک چو تبریز را
نام بری بازگشت جمله جوانی مرا
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
وِی که به تلخیِ فقر گنجِ روانی مرا
آنچه نبردهست وهم عقل ندیدهست و فهم
از تو به جانم رسید قبله از آنی مرا
از کرمت من به ناز مینگرم در بقا
کی بفریبد شها دولت فانی مرا؟
نَغمَت آنکس که او مژدهی تو آورَد
گرچه به خوابی بوَد به ز اَغانی مرا
در رکعات نماز هست خیال تو شه!
واجب و لازم چنانک سَبع مَثانی مرا
در گنه کافران رحم و شفاعت تو راست
مهتری و سروری! سنگدلانی مرا
گر کرم لایزال عرضه کند مُلکها
پیش نهد جملهای کنز نهانی مرا
سجده کنم من ز جان روی نهم من به خاک
گویم از اینها همه عشق فلانی مرا
عمر ابد پیش من هست زمان وصال
زانک نگنجد در او هیچ زمانی مرا
عمر، اَوانیست و وصل، شربت صافی در آن
بی تو چه کار آیدم رنج اَوانی مرا ؟
بیست هزار آرزو، بود مرا پیش از این
در هوسش خود نماند هیچ امانی مرا
از مدد لطف او ایمن گشتم از آنک
گوید سلطان غیب: «لَستَ تَرانی» مرا
گوهر معنی اوست پر شده جان و دلم
اوست اگر گفت نیست ثالث و ثانی مرا
رفت وصالش به روح جسم نکرد التفات
گرچه مجرد ز تن گشت عیانی مرا
پیر شدم از غمش لیک چو تبریز را
نام بری بازگشت جمله جوانی مرا
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
اگر بر گور من آیی زیارت
تو را خرپشتهام رقصان نماید
میا بیدف به گور من برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید
زنخ بربسته و در گور خفته
دهان افیون و نقل یار خاید
بدری زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت درگشاید
ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان
ز هر کاری به لابد کار زاید
مرا حق از می عشق آفریدهست
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می به جز مستی چه آید
به برج روح شمس الدین تبریز
بپرد روح من یک دم نپاید
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
اگر بر گور من آیی زیارت
تو را خرپشتهام رقصان نماید
میا بیدف به گور من برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید
زنخ بربسته و در گور خفته
دهان افیون و نقل یار خاید
بدری زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت درگشاید
ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان
ز هر کاری به لابد کار زاید
مرا حق از می عشق آفریدهست
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می به جز مستی چه آید
به برج روح شمس الدین تبریز
بپرد روح من یک دم نپاید
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
من رسیدم به لب جوی وفا
دیدم آن جا صنمی روح فزا
سپه او همه خورشیدپرست
همچو خورشید همه بیسر و پا
بشنو از آیت قرآن مجید
گر تو باور نکنی قول مرا
قد وجدت امراه تملکهم
اوتیت من کل شیء و لها
چونک خورشید نمودی رخ خود
سجده دادیش چو سایه همه را
من چو هدهد بپریدم به هوا
تا رسیدم به در شهر سبا
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی"رومی"
دیدم آن جا صنمی روح فزا
سپه او همه خورشیدپرست
همچو خورشید همه بیسر و پا
بشنو از آیت قرآن مجید
گر تو باور نکنی قول مرا
قد وجدت امراه تملکهم
اوتیت من کل شیء و لها
چونک خورشید نمودی رخ خود
سجده دادیش چو سایه همه را
من چو هدهد بپریدم به هوا
تا رسیدم به در شهر سبا
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی"رومی"
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینتِ تاج و نگین از گوهرِ والای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
از کلاهِ خسروی رخسارِ مهسیمایِ تو
جلوهگاهِ طایرِ اقبال باشد هر کجا
سایه اندازد همایِ چترِ گردونسایِ تو
از رسومِ شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکتهای هرگز نشد فوت از دلِ دانای تو
آب حیوانش ز منقارِ بلاغت میچکد
طوطیِ خوشلهجه یعنی کلک شکّرخای تو
گرچه خورشیدِ فلک چشم و چراغ عالم است
روشناییبخشِ چشم اوست خاک پای تو
آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعهای بود از زلالِ جام جانافزای تو
عرضِ حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست
راز کس مخفی نمانَد با فروغِ رایِ تو
خسروا پیرانهسر حافظ جوانی میکند
بر امیدِ عفوِ جانبخشِ گنهفرسایِ تو
حضرت خواجه شمسالدین محمد "حافظ شیرازی"
زینتِ تاج و نگین از گوهرِ والای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
از کلاهِ خسروی رخسارِ مهسیمایِ تو
جلوهگاهِ طایرِ اقبال باشد هر کجا
سایه اندازد همایِ چترِ گردونسایِ تو
از رسومِ شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکتهای هرگز نشد فوت از دلِ دانای تو
آب حیوانش ز منقارِ بلاغت میچکد
طوطیِ خوشلهجه یعنی کلک شکّرخای تو
گرچه خورشیدِ فلک چشم و چراغ عالم است
روشناییبخشِ چشم اوست خاک پای تو
آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعهای بود از زلالِ جام جانافزای تو
عرضِ حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست
راز کس مخفی نمانَد با فروغِ رایِ تو
خسروا پیرانهسر حافظ جوانی میکند
بر امیدِ عفوِ جانبخشِ گنهفرسایِ تو
حضرت خواجه شمسالدین محمد "حافظ شیرازی"
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را
ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را
درون مجمر دلها سپند و عود میسوزد
که سرمای فراق او زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی
ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را
چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر
که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را
که جانها را بهار آورد و ما را روی یار آورد
ببین کز جمله دولتها کدام آورد مستان را
ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت
به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را
حضرت استاد مولانا جلالالدین محمد "رومی"
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را
ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را
درون مجمر دلها سپند و عود میسوزد
که سرمای فراق او زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی
ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را
چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر
که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را
که جانها را بهار آورد و ما را روی یار آورد
ببین کز جمله دولتها کدام آورد مستان را
ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت
به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را
حضرت استاد مولانا جلالالدین محمد "رومی"
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را ز آتش بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
کردم از حیرت سجودی پیش او
گفت بیساجد سجودی خوش بیار
آه بیساجد سجودی چون بود
گفت بیچون باشد و بیخارخار
گردنک را پیش کردم گفتمش
ساجدی را سر ببر از ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد
تا برست از گردنم سر صد هزار
من چراغ و هر سرم همچون فتیل
هر طرف اندر گرفته از شرار
شمعها میورشد از سرهای من
شرق تا مغرب گرفته از قطار
شرق و مغرب چیست اندر لامکان
گلخنی تاریک و حمامی به کار
ای مزاجت سرد کو تاسه دلت
اندر این گرمابه تا کی این قرار
برشو از گرمابه و گلخن مرو
جامه کن دربنگر آن نقش و نگار
تا ببینی نقشهای دلربا
تا ببینی رنگهای لاله زار
چون بدیدی سوی روزن درنگر
کان نگار از عکس روزن شد نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر روزن جمال شهریار
خاک و آب از عکس او رنگین شده
جان بباریده به ترک و زنگبار
روز رفت و قصهام کوته نشد
ای شب و روز از حدیثش شرمسار
شاه شمس الدین تبریزی مرا
مست میدارد خمار اندر خمار
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را ز آتش بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
کردم از حیرت سجودی پیش او
گفت بیساجد سجودی خوش بیار
آه بیساجد سجودی چون بود
گفت بیچون باشد و بیخارخار
گردنک را پیش کردم گفتمش
ساجدی را سر ببر از ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد
تا برست از گردنم سر صد هزار
من چراغ و هر سرم همچون فتیل
هر طرف اندر گرفته از شرار
شمعها میورشد از سرهای من
شرق تا مغرب گرفته از قطار
شرق و مغرب چیست اندر لامکان
گلخنی تاریک و حمامی به کار
ای مزاجت سرد کو تاسه دلت
اندر این گرمابه تا کی این قرار
برشو از گرمابه و گلخن مرو
جامه کن دربنگر آن نقش و نگار
تا ببینی نقشهای دلربا
تا ببینی رنگهای لاله زار
چون بدیدی سوی روزن درنگر
کان نگار از عکس روزن شد نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر روزن جمال شهریار
خاک و آب از عکس او رنگین شده
جان بباریده به ترک و زنگبار
روز رفت و قصهام کوته نشد
ای شب و روز از حدیثش شرمسار
شاه شمس الدین تبریزی مرا
مست میدارد خمار اندر خمار
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
یارب تو مرا به نفس طناز مده
با هر چه به جز تست مرا ساز مده
من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش
من آن توام مرا به من باز مده
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
با هر چه به جز تست مرا ساز مده
من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش
من آن توام مرا به من باز مده
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما
بی سر و سامانی عشقش بود سامان ما
آن خیال جان فزای بخت ساز بینظیر
هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما
در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان
گشته در مستی جان هم سهل و هم آسان ما
صد هزاران همچو ما در حسن او حیران شود
کاندر آن جا گم شود جان و دل حیران ما
خوش خوش اندر بحر بیپایان او غوطی خورد
تا ابدهای ابد خود این سر و پایان ما
شکر ایزد را که جمله چشمهٔ حیوانها
تیره باشد پیش لطف چشمهٔ حیوان ما
شرم آرد جان و دل تا سجده آرد هوشیار
پیش چشم مست مخمور خوش جانان ما
دیو گیرد عشق را از غصه هم این عقل را
ناگهان گیرد گلوی عقل آدم سان ما
پس برآرد نیش خونی کز سرش خون میچکد
پس ز جان عقل بگشاید رگ شیران ما
در دهان عقل ریزد خون او را بردوام
تا رهاند روح را از دام و از دستان ما
تا بشاید خدمت مخدوم جانها شمس دین
آن قباد و سنجر و اسکندر و خاقان ما
تا ز خاک پاش بگشاید دو چشم سر به غیب
تا ببیند حال اولیان و آخریان ما
شکر آن را سوی تبریز معظم رو نهد
کز زمینش میبروید نرگس و ریحان ما
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
بی سر و سامانی عشقش بود سامان ما
آن خیال جان فزای بخت ساز بینظیر
هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما
در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان
گشته در مستی جان هم سهل و هم آسان ما
صد هزاران همچو ما در حسن او حیران شود
کاندر آن جا گم شود جان و دل حیران ما
خوش خوش اندر بحر بیپایان او غوطی خورد
تا ابدهای ابد خود این سر و پایان ما
شکر ایزد را که جمله چشمهٔ حیوانها
تیره باشد پیش لطف چشمهٔ حیوان ما
شرم آرد جان و دل تا سجده آرد هوشیار
پیش چشم مست مخمور خوش جانان ما
دیو گیرد عشق را از غصه هم این عقل را
ناگهان گیرد گلوی عقل آدم سان ما
پس برآرد نیش خونی کز سرش خون میچکد
پس ز جان عقل بگشاید رگ شیران ما
در دهان عقل ریزد خون او را بردوام
تا رهاند روح را از دام و از دستان ما
تا بشاید خدمت مخدوم جانها شمس دین
آن قباد و سنجر و اسکندر و خاقان ما
تا ز خاک پاش بگشاید دو چشم سر به غیب
تا ببیند حال اولیان و آخریان ما
شکر آن را سوی تبریز معظم رو نهد
کز زمینش میبروید نرگس و ریحان ما
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
آه ای پروردگار عشق
راه های خود را بر من بنما
من را بر حقیقت خود راهنمایی کن و آموخته ام گردان
من تا به ابد در هوای لطف تو باقی میمانم
آه ای معشوق من
آن نور هدایتگر خود را بر من بیفشان و توجه عاشقانه ات را از من دریغ مدار
که همواره اراده تو بر این بوده است که این کمترین خادمان کویت را به سوی خودت راهبری کنی
راه های خود را بر من بنما
من را بر حقیقت خود راهنمایی کن و آموخته ام گردان
من تا به ابد در هوای لطف تو باقی میمانم
آه ای معشوق من
آن نور هدایتگر خود را بر من بیفشان و توجه عاشقانه ات را از من دریغ مدار
که همواره اراده تو بر این بوده است که این کمترین خادمان کویت را به سوی خودت راهبری کنی
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
ولادت حضرت محمد (ص) پیامبر اخلاق و مهرورزی تبریک و تهنیت باد.
"وما أرسلناك إلا رحمة للعالمين".
"و ما تو را جز رحمتي براي جهانيان نفرستاديم".
."We have sent you only as a blessing for the people of the world"
سوره انبیا:آیه 107
"وما أرسلناك إلا رحمة للعالمين".
"و ما تو را جز رحمتي براي جهانيان نفرستاديم".
."We have sent you only as a blessing for the people of the world"
سوره انبیا:آیه 107
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت
ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست
بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست
در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان
کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست
بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم
ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت
ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست
بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست
در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان
کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست
بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم
ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
از دور بدیده شمس دین را
فخر تبریز و رشک چین را
آن چشم و چراغ آسمان را
آن زنده کننده زمین را
ای گشته چنان و آن چنانتر
هر جان که بدیده او چنین را
گفتا که که را کشم به زاری
گفتمش که بنده کمین را
این گفتن بود و ناگهانی
از غیب گشاد او کمین را
آتش درزد به هست بنده
وز بیخ بکند کبر و کین را
بی دل سیهی لاله زان می
سرمست بکرد یاسمین را
در دامن اوست عین مقصود
بر ما بفشاند آستین را
شاهی که چو رخ نمود مه را
بر اسب فلک نهاد زین را
بنشین کژ و راست گو که نبود
همتا شه روح راستین را
والله که از او خبر نباشد
جبریل مقدس امین را
حالی چه زند به قال آورد
او چرخ بلند هفتمین را
چون چشم دگر در او گشادیم
یک جو نخریم ما یقین را
آوه که بکرد بازگونه
آن دولت وصل پوستین را
ای مطرب عشق شمس دینم
جان تو که بازگو همین را
چون مینرسم به دستبوسش
بر خاک همیزنم جبین را
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی"رومی"
فخر تبریز و رشک چین را
آن چشم و چراغ آسمان را
آن زنده کننده زمین را
ای گشته چنان و آن چنانتر
هر جان که بدیده او چنین را
گفتا که که را کشم به زاری
گفتمش که بنده کمین را
این گفتن بود و ناگهانی
از غیب گشاد او کمین را
آتش درزد به هست بنده
وز بیخ بکند کبر و کین را
بی دل سیهی لاله زان می
سرمست بکرد یاسمین را
در دامن اوست عین مقصود
بر ما بفشاند آستین را
شاهی که چو رخ نمود مه را
بر اسب فلک نهاد زین را
بنشین کژ و راست گو که نبود
همتا شه روح راستین را
والله که از او خبر نباشد
جبریل مقدس امین را
حالی چه زند به قال آورد
او چرخ بلند هفتمین را
چون چشم دگر در او گشادیم
یک جو نخریم ما یقین را
آوه که بکرد بازگونه
آن دولت وصل پوستین را
ای مطرب عشق شمس دینم
جان تو که بازگو همین را
چون مینرسم به دستبوسش
بر خاک همیزنم جبین را
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی"رومی"
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |
-
- کاربر فعال
- پست ها در این تاپیک: 37
- پست: 332
- مدت عضویت: 1 سال 5 ماه
- عنوان شغلی: کارمند
- تشکر از دیگران: 11 مورد - مشاهده جزئیات
- تشکر: 26 مورد - مشاهده جزئیات
- جنسیت:
- وضعیت: آفلاین
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست
ور تو پنداری مرا بیتو قراری هست نیست
ور تو گویی چرخ میگردد به کار نیک و بد
چرخ را جز خدمت خاک تو کاری هست نیست
سالها شد تا که بیرون درت چون حلقهایم
بر در تو حلقه بودن هیچ عاری هست نیست
بر در اندیشه ترسان گشتهایم از هر خیال
خواجه را این جا خیالی هست آری هست نیست
ای دل جاسوس من در پیش کیکاووس من
جز صلاح الدین ز دلها هوشیاری هست نیست
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
ور تو پنداری مرا بیتو قراری هست نیست
ور تو گویی چرخ میگردد به کار نیک و بد
چرخ را جز خدمت خاک تو کاری هست نیست
سالها شد تا که بیرون درت چون حلقهایم
بر در تو حلقه بودن هیچ عاری هست نیست
بر در اندیشه ترسان گشتهایم از هر خیال
خواجه را این جا خیالی هست آری هست نیست
ای دل جاسوس من در پیش کیکاووس من
جز صلاح الدین ز دلها هوشیاری هست نیست
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی "رومی"
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
Link: | |
BBcode: | |
HTML: | |
پنهان کردن لینک های پست |